قياس
مباحث قضايا مقدمهای است برای مبحث " قياس " ، همچنان كه مباحث
كليات خمس مقدمهای بود برای مبحث " معرف " .
ما در درس دوم گفتيم كه موضوع منطق " معرف " و " حجت " است .
بعدا خواهيم گفت كه عمدهترين حجتها قياس است . پس همه مباحث منطق در
اطراف معرف و قياس دور میزند .
در يكی از درسها گفتيم كه مسأله تعريفات به طوری كه بتوان اشياء را
تعريف تام و تمام كرد و به اصطلاح " حد تام " اشياء را كشف كرد ، از
نظر فلاسفه امری دشوار و در برخی موارد ناممكن است ، و لهذا منطقيين
چندان توجهی به باب " معرف " ندارند . عليهذا با توجه به اين كه
موضوع منطق " معرف " و " حجت " است و با توجه به اين كه مباحث "
معرف " كوتاه و ناچيز است و با توجه به اين كه عمده حجتها " قياس "
است معلوم میشود كه محور منطق " قياس " است .
قياس چيست ؟
در تعريف قياس گفتهاند : " قول مولف من قضايا بحيث يلزم عنه لذاته
قول آخر " يعنی قياس مجموعهای فراهم آمده از چند قضيه است كه به صورت
يك واحد در آمده و به نحوی است كه لازمه قبول آنها ، قبول يك قضيه ديگر
است .
بعدا كه درباره ارزش قياس بحث میكنيم ، فكر را به تفصيل تعريف
خواهيم كرد . اينجا ناچاريم اشاره كنيم كه : فكر عبارت است از نوعی عمل
ذهن روی معلومات و اندوختههای قبلی برای دست يابی به يك نتيجه و تبديل
يك مجهول به يك معلوم . بنابراين از تعريفی كه برای قياس كرديم معلوم
شد كه قياس خود نوعی فكر است .
فكر اعم است از اين كه در مورد تصورات باشد و يا در مورد تصديقات .
و در مورد تصديقات هم فكر به سه نحو میتواند صورت گيرد ، كه يكی از آن
سه صورت قياس است . پس فكر اعم از قياس است . به علاوه " فكر " به
عمل ذهن از آن جهت كه نوعی كار و فعاليت است اطلاق میشود ، اما قياس
به محتوای فكر كه عبارت است از چند قضيه با نظم و ارتباط خاص اطلاق
میگردد .
اقسام حجت : حجت به نوبه خود بر سه قسم است . يعنی آنجا كه میخواهيم
از قضيه يا قضايايی معلومه ، به قضيهای مجهول دست بيابيم ، سير ذهن ما
به سه گونه ممكن است :
1 - از جزئی به جزئی ، و به عبارت بهتر از متباين به متباين . در اين
حال سير ذهن ما افقی خواهد بود . يعنی از نقطهای به
كلی عام و خاص مطلقاند ، اگر سير ذهن از خاص به عام باشد داخل در
استقراء است ، و اگر از عام به خاص باشد داخل در قياس است .
پس باقی میماند آنجا كه دو كلی متساوی باشند يا عام و خاص من وجه . >
گفته شد چند چيز معلوم شد :
1 - اكتساب معلومات يا از طريق مشاهده مستقيم است كه ذهن عملی انجام
نمیدهد ، صرفا فراوردههای حواس را تحويل میگيرد و يا از طريق تفكر بر
روی مكتسبات قبلی است كه ذهن به نوعی عمل و فعاليت میكند . منطق به
قسم اول كاری ندارد . كار منطق اين است كه قوانين درست عمل كردن ذهن را
در حين تفكر به دست دهد .
2 - ذهن تنها در صورتی قادر به تفكر است ( اعم از تفكر صحيح يا تفكر
غلط ) كه چند معلوم در اختيار داشته باشد . يعنی ذهن با داشتن يك معلوم
قادر به عمل تفكر ( ولو تفكر غلط ) نيست . ذهن حتی در مورد " تمثيل "
نيز بيش از يك معلوم را دخالت میدهد .
3 - معلومات قبلی آنگاه زمينه را برای تفكر و سير ذهن ( ولو تفكر غلط
) فراهم میكند كه با يكديگر بيگانه محض نبوده باشند . اگر هزارها
معلومات در ذهن ما اندوخته شود كه ميان آنها " جامع " يا " حد مشترك
" در كار نباشد محال است كه از آنها انديشه جديدی زاده شود .
اكنون میگوييم لزوم تعدد معلومات و همچنين لزوم وجود جامع و حد مشترك
ميان معلومات ، زمينه را برای عمل تفكر فراهم میكند ، و اگر هر يك از
اين دو شرط نباشد ذهن قادر به حركت و انتقال نيست ولو به صورت غلط .
پاورقی :
> اكنون میگوييم اگر دو كلی متساوی باشند داخل در باب قياساند و اگر
عام و خاص من وجه باشند داخل در تمثيلاند .
اما يك سلسله شرايط ديگر هست كه آن شرايط " شرايط صحيح حركت كردن
فكر " است يعنی بدون اين شرايط هم ممكن است ذهن حركت فكری انجام دهد
، ولی غلط انجام میدهد و غلط نتيجهگيری میكند . منطق اين شرايط را بيان
میكند كه ذهن در حين حركت فكری به غلط و اشتباه نيفتد ( 1 ) .
پاورقی :
( 1 ) اينجا جای يك پرسش هست و آن اين است كه بنابر آنچه گذشت ،
كسب معلومات ما يا از طريق مشاهده مستقيم است يا از طريق تفكر ، و
تفكر يا از نوع قياس است و يا تمثيل و يا استقراء ، پس تكليف تجربه
چه میشود ؟ تجربه داخل در كداميك از اينها است ؟ پاسخ اين است كه
تجربه از نوع تفكر قياسی است به كمك مشاهده . ولی قياسی كه آنجا تشكيل
میشود همانطوری كه اكابر منطقيين گفتهاند قياسی خفی است كه اذهان خود
بخود انجام میدهند و ما در فرصتی ديگر درباره آن بحث خواهيم كرد . كسانی
از نويسندگان جديد كه پنداشتهاند تجربه از نوع استقراء است اشتباه
كردهاند .
نظرات شما عزیزان: